گزارش

دنیای کسی که می‌خواست یک سلبریتی باشد

برای تمام روح‌های سرگردان
مارلون براندو در خاطراتش نوشته بود که اگر بازیگر نمی‌شد (اگر بازیگری ناجی‌اش نمی‌شد)، معلوم نبود چه سرنوشتی پیدا می‌کرد و حتما در طول زندگی‌اش دیوانه می‌شد یا به کسی آسیب می‌رساند.سال ۱۹۶۰ بوینوس آیرس، شاهد تولد ستاره‌ی فوتبالش مارادونا بود. او در سه سالگی اولین توپ فوتبالش را هدیه گرفت و رویایش آغاز شد. در سن خیلی کم وارد تیم ملی فوتبال آرژانتین شد و خیلی زود دنیا مارادونا را شناخت. پوسترهای تمام قدش روی دیوار اتاق‌های جوان‌ها و حتی بزرگ‌ترهایی که این نابغه را دوست داشتند، نقش بست.
برای خیلی‌ها آن قدر دوست داشتنی بود که بتوانند ماجرای دست خدا را فراموش کنند و به جایش نبوغ او را در پاس‌های دقیق، بازی‌سازی و شوت‌های پرقدرت به یاد بیاورند. هر چه بود او ناجی آرژانتین بود.
اما فوتبال تنها چیزی نبود که مارادونا را به مردم می‌شناساند؛ مواد مخدر و حاشیه‌سازی‌هایش عامل مهم دیگری بود که نامش را بر سر زبان‌ها می‌انداخت. بعد از فراز و نشیب‌های زیاد، از بازی در فوتبال کناره‌گیری کرد، اما دردسرهایش تمامی نداشت و نتوانست سمت مربی‌گری را هم ادامه دهد.
حالا او به شغل حاشیه‌سازی مشغول است؛ شغلی که شاید حتی از فوتبال هم بیش‌تر مورد علاقه‌اش بوده است. حاشیه‌های مارادونا یادمان می‌اندازد که انسان، چیزی جز آن ورزشکاری است که در زمین فوتبال عرق می‌ریزد، می‌دود و افتخارآفرینی می‌کند یا گاه سرافکنده می‌شود. مارادونا به خاطرمان می‌آورد که شخصیت‌ها رنگی‌اند و ماهیت پیچیده‌ی انسان را مقابل چشمان‌مان می‌گذارد. آن‌ها همیشه قرار نیست قدیس باشند و می‌توانند زیاد اشتباه کنند و به اشتباه‌هایشان پشت نکنند، چرا که از لغزش‌هایشان جان می‌گیرند و بر سر زبان‌ها می‌افتند.
سورنتینو هم در سال ۲۰۱۵ در فیلمش تصویر مارادونای متکبری را به نمایش گذاشت که اضافه وزن عجیبی داشت؛ مردی که در فیلم هم می‌خواست جلوی چشم باشد.

مارادونا و سینما
مارادونا هم مثل خیلی از سلبریتی‌های دیگر سوژه‌ی فیلم قرار گرفته است. امیر کوستوریکا مستندی از او ساخت که در سال ۲۰۰۸ در جشنواره‌ی کن به نمایش درآمد.

جام جهانی روسیه
امسال چشم‌های تماشاچیان با دیدن مارادونا در ورزشگاه‌های روسیه برق زد، آن‌ها بار دیگر اسطوره‌شان را سالم و سر پا و البته چاق‌تر از همیشه می‌دیدند. مارادونا این بار سفیر فیفا بود؛ سِمتی که بعدا فیفا بابت اعطایش به مارادونا از آن ابراز پشیمانی کرد.
کشیدن سیگار برگ، آن هم در جایگاه سفیر فیفا گناهی بخشودنی نبود، ولی مارادونا می‌دانست چه چیزی در انتظارش است و می‌خواست دیده شود.
خوابیدن در سکوی ویژه، فریاد زدن و فحاشی، اظهارات نژادپرستانه و خیلی کارهای خلاف عرف دیگر، تمام آن چیزی بود که مارادونا برای انجامش به روسیه آمده بود. او می‌خواست به هر قیمتی در صدر اخبار قرار بگیرد، حتی حالا که دیگر پا به توپ نبود.
واقعیت این است که مارادونا دینش را به تیم فوتبالش ادا کرده است، دست خدا گل رهایی‌بخش را زده است و او دیگر نیازی نمی‌بیند (و هیچ وقت نمی‌دید) که به قوانین دنیا پایبند باشد، تنها هدف این است که مردم او را بشناسند و حالا که می‌شناسند پس باید چیزهای بیش‌تری از او بدانند. او می‌داند که هنوز پوسترهای روی دیوارها سر جای خودشان هستند و خیلی‌ها می‌فهمند که او نمی‌خواهد یک فوتبالیست قهرمان و باخالاق باشد، او می‌خواهد نماینده‌ی کسانی باشد که شجاعت را در یاغی‌گری شناخته‌اند؛ او یاغی است و روحش در هیچ سکوی فوتبالی آرام نمی‌گیرد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا